OwnSkin logo
To sign my guestbook, you need to signin first.
Popping Pink

zari65 Guestbook

sepehr00  (13 years ago)
ﺑﻪﻧﺴﻴﻤﻲﻫﻤﻪﻱﺭﺍﻩﺑﻪﻫﻢﻣﻲ ﺭﻳﺰﺩ،ﻛﻲ ﺩﻝﺳﻨﮓ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﻩﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻲ ﺭﻳﺰﺩ؟ ﺳﻨﮓﺩﺭﺑﺮﻛﻪﻣﻲﺍﻧﺪﺍﺯﻡﻭﻣﻲ ﭘﻨﺪﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﻨﮓ ﺯﺩﻥ ﻣﺎﻩ ﺑﻬﻢ ﻣﻲ ﺭﻳﺰﺩ ﻋﺸﻖﺑﺮﻫﻢﭼﻴﺪﻥﭼﻨﺪﻳﻦﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖﮔﺎﻩﻣﻲﻣﺎﻧﺪﻭﻧﺎﮔﺎﻩﺑﻪﻫﻢ ﻣﻲ ﺭﻳﺰﺩ ﻫﺮﭼﻪﺭﺍﻋﻘﻞﺑﻪﻳﻚﻋﻤﺮﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﺳﺖ،ﺩﻝﺑﻪﻳﻚﻟﺤﻈﻪﻛﻮﺗﺎﻩ ﺑﻬﻢ ﻣﻲ ﺭﻳﺰﺩ ﺁﻩ،ﻳﻚﺭﻭﺯﻫﻤﻴﻦﺁﻩﺗﻮﺭﺍﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ،ﮔﺎﻩﻳﻚﻛﻮﻩﺑﻪﻳﻚﻛﺎﻩﺑﻬﻢ ﻣﻲ ﺭﻳﺰﺩ
farhad707070  (13 years ago)
ادامه


1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.

نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.

1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم
farhad707070  (13 years ago)
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.



کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:


arash2244  (13 years ago)
n arash farzande iran zamin bana be ehsasekhatar va ehsase masuliat va zarurat name palidaneroom va ahrimanan ra elam midaram khoda bar inahrimanan ke be rasti pirovanane rastin sheytan hastanlanat namayad amin.name inahrimanan:ramid,raki,mohammad15,emadebireeya,mach
sepehr00  (13 years ago)
ﺧﺪﺍﯾﺎ،ﺣﮑﻤﺖ ﻗﺪﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﮐﻦ، ﺗﺎ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺴﻮﯾﻢ ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﯽ،ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﻧﺒﻨﺪﻡ،ﻭ ﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ ﻣﯿﺒﻨﺪﯼ،ﺑﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻧﮕﺸﺎﯾﻢ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻧﺖ ﺑﺴﭙﺎﺭ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﯿﺎﯾﺶ ﺧﻮﯾﺶ، ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻧﺒﺮﻧﺪ ﺧﺪﺍ ﮔﻮﯾﺪ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻢ،ﺗﻮ ﺍﯼ ﻭﺍﻻﺗﺮﯾﻦ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺩﻧﯿﺎﯾﻢ،ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ،ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﺗﻤﺎﻡ ﮔﺎﻣﻬﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺎ ﻣﻦ
sepehr00  (13 years ago)
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ!ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ﺩﻩ ﺗﺎﺑﭙﺬﯾﺮﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺗﻐﯿﯿﺮﺩﻫﻢ،ﺩﻟﯿﺮﯼ ﺩﻩ ﺗﺎ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﻫﻢﻭ ﺑﯿﻨﺸﯽ ﺩﻩ ﺗﺎ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﺍﺑﻔﻬﻤﻢﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍﻣﺮﺍ ﻓﻬﻤﯽ ﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥﻣﻄﺎﺑﻖ ﻣﯿﻞ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﻨﺪﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ!ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺗﻨﻔﺮﻫﺴﺖ ﺑﺬﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﮑﺎﺭﻡﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻫﺴﺖ ﺑﺒﺨﺸﺎﯾﻢ ﻭﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﻏﻢ ﻫﺴﺖ ﺷﺎﺩﯼ ﻧﺜﺎﺭ ﮐﻨﻢﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍﻗﺪﺭﺕ ﻏﻠﺒﻪ ﺑﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯼ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻋﻄﺎ ﮐﻦﺧﺪﺍﯾﺎ!ﺧﻄﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻗﻄﻊﺍﻣﯿﺪﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺒﺨﺸﺎ ﻭﻣﺮﺍﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ....ﺧﺪﺍﯾﺎ!ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﺁﮔﺎﻩ ﻭﺭﺍﺿﯽ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍﮐﻮﭼﮑﯽ ﭼﯿﺰ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺭﺍﺑﺮﻫﻢ ﺑﺰﻧﺪﺧﺪﺍﯾﺎ!ﻣﺪﺩﯼ ﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﯿﻢ ﺩﻝ ﯾﻪ ﺁﺩﻡﻧﺒﺎﺷﻪ
sepehr00  (13 years ago)
ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺘﮑﺎﻥ،ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﮐﻪﺭﯾﺨﺖ،ﺗﻮ ﻫﻢ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵﮐﻦ.......ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺘﮑﺎﻥ،ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﯾﺖ ﺗﺎﻻﭘﯽﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﺯﻣﯿﻦ،ﺑﺬﺍﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﺑﻤﺎﻧﺪ،ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻻﺑﻪ ﻻﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﯾﺖﯾﮏ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺶ...ﻗﺎﺏﮐﻦ ﻭ ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩﻟﺖ......ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺍﮔﺮ ﺑﺘﮑﺎﻧﯽ،ﺗﻤﺎﻡﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ....ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻏﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ...ﻭ ﻫﻤﻪ ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ.....ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺑﺘﮑﺎﻥ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﻫﻤﻪ ﺁﻥ ﻋﺸﻘﻬﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﯼ!ﻫﻢ ﺑﯿﻔﺘﺪ.....ﺣﺎﻻ ﺁﺭﺍﻡ ﺗﺮ،ﺁﺭﺍﻡ ﺗﺮ ﺑﺘﮑﺎﻥ ﺗﺎﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﻧﯿﻔﺘﺪ......ﺗﻠﺦ ﯾﺎﺷﯿﺮﯾﻦ ﭼﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟!ﺧﺎﻃﺮﻩ،ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪﺑﻤﺎﻧﺪ....ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ؟!!ﻧﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻟﺖ ﺧﺎﮎ ﺩﺍﺭﺩ...ﯾﮏ ﺗﮑﺎﻥﺩﯾﮕﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ..ﺗﮑﺎﻧﺪﯼ؟؟!!ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ!ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ.ﺩﻟﺖﺳﺒﮏ ﺷﺪ!ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺟﺎﯼ*ﺍﻭ*ﺳﺖ...ﺩﻋﻮﺗﺶ ﮐﻦ،ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻣﺎﻝ*ﺍﻭ*ﺳﺖ...ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﯾﺨﺖ ﺍﺯ ﺩﻟﺖ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰ ﺍﻓﺘﺎﺩ...ﻭ ﺣﺎﻻ...ﻭﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻝ،ﯾﮏ ﺩﻝ ﻭﯾﮏ ﻗﺎﺏ ﺗﺠﺮﺑﻪ،ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻭﯾﮏ*ﺍﻭ..*ﺧﺎﻧﻪ ﺗﮑﺎﻧﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ!!!....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
sepehr00  (13 years ago)
سلام خوبی کجایی دیگه سر نمیزنی زهرا جان
sweetheart13  (13 years ago)








sweetheart13  (13 years ago)


Home | English
Old OwnSkin Mobile
Login
Feedback/Help
©2009 http://m.ownskin.com